آغاز تعطیلات تابستانه محیا
چهارشنبه من و شما، خونه رو مرتب کردیم. آخه قرار بود فرداش خاله جون ناس و مهرناز و مرجان بیان خونمون... کم کم بهونه ها شروع شد.. باید یکشنبه کارنامه بگیریم.. مامان بزرگ از مکه میاد، حسش نیست و هزاران هزار بهونه مختلف. طفلک شما پفیلاتو نخوردی که اینا بیان با هم بخورید و طفلک مادرجون که کلی میوه های فصل و خوردنی های دیگه آماده کرده بود که اونا بیارن. هیچی یهو خاله جون اس میده نمیشه شما بیاین تا ما بعدا بیایم..منم سریع به باباعلی گفتم تا بریم و از شر وسایل داخل ماشین که یه هفتست از بانه آوردیم راحت بشیم. اونهم قبول کرد. خلاصه نیروی قوی گریز از مرکز (پایتخت) کارشو کرد و ما11 راه افتادیم و 3 صبح خونه مادرجون بودیم.. دیگه ماشین و خو...